خنده دار. مضحک. (یادداشت بخط مؤلف) : گفت لاغی خنده مین تراز دو بار کرد او آن ترک را کلی شکار. مولوی. خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست بر لب گور خراب خود بایست. مولوی
خنده دار. مضحک. (یادداشت بخط مؤلف) : گفت لاغی خنده مین تراز دو بار کرد او آن ترک را کلی شکار. مولوی. خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست بر لب گور خراب خود بایست. مولوی
ناقد. نقدکننده. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه از کوچه ها چیزهای کم ارز برچیند. (یادداشت بخط مؤلف). - خرده چین خوان انعام کسی بودن، بکمک و اعانت کسی زندگی کردن
ناقد. نقدکننده. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه از کوچه ها چیزهای کم ارز برچیند. (یادداشت بخط مؤلف). - خرده چین خوان انعام کسی بودن، بکمک و اعانت کسی زندگی کردن
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم. خاقانی. هر که سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش گر که زند خنده بر او مرد و زن او هم از آن خنده شود خنده زن. امیرخسرو دهلوی. ، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
خنده کن. خنده کننده. (یادداشت بخط مؤلف) : حلق و لب قنینه بین سرفه کنان و خنده زن خنده بهار عیش دان سرفه نوای صبحدم. خاقانی. هر که سخن نشنود از عیب پوش خود شود اندر حق خود عیب کوش گر که زند خنده بر او مرد و زن او هم از آن خنده شود خنده زن. امیرخسرو دهلوی. ، مسخره کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
خندیدن. بخنده درآمدن. خنده کردن: وگرت خنده نیاید یکی کنند ببار. ابوالعباس عباسی. ز خر برگیرم و بر خود نهم بار خران را خنده می آید بدین کار. نظامی. از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را. مولوی. بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت شاید که خندۀ شکرآمیز می کنی. سعدی
خندیدن. بخنده درآمدن. خنده کردن: وگرت خنده نیاید یکی کنند ببار. ابوالعباس عباسی. ز خر برگیرم و بر خود نهم بار خران را خنده می آید بدین کار. نظامی. از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را. مولوی. بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت شاید که خندۀ شکرآمیز می کنی. سعدی
ریشخند و او کسی باشد که مردم بعنوان تمسخر و ظرافت بر او خندند. (برهان قاطع). رجوع به خنده خریش شود. - خنده ریش کردن، تمسخر کردن. استهزاء نمودن. ریشخند کردن. (ناظم الاطباء)
ریشخند و او کسی باشد که مردم بعنوان تمسخر و ظرافت بر او خندند. (برهان قاطع). رجوع به خنده خریش شود. - خنده ریش کردن، تمسخر کردن. استهزاء نمودن. ریشخند کردن. (ناظم الاطباء)
خندیدن: خندۀ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش. نظامی. سر که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی تو. نظامی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن ببر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما. امیر شاهی (از آنندراج). ، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) : چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد. حافظ
خندیدن: خندۀ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش. نظامی. سر که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی تو. نظامی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن ببر گرفتن مهر گلابدان ماند. سعدی. کارم به سینه تخم وفای تو کشتن است چون عقل خنده می زند ازکار و کشت ما. امیر شاهی (از آنندراج). ، دمیدن. طلوع. (یادداشت بخط مؤلف) : چوپیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست برآمد خندۀ خوش بر غرور کامکاران زد. حافظ
باریک بین. تیزفهم. هوشمند. باتمییز. دقیق. (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان. (آنندراج). عاقبت اندیش: با عدوی خرد مشو خردکین خرد شوی گر نشوی خرده بین. نظامی. چنین فتنه ای را که شد گرم کین اگر خرده بینی بخردی مبین. نظامی. بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم. صائب. ، عیب بین. (ناظم الاطباء) : عزب را نکوهش کند خرده بین که میرنجد از خفت وخیزش زمین. سعدی (بوستان). خرده بیناننددر عالم بسی واقفند از کار و بار هر کسی. شیخ بهائی. - خرد خرده بین، عقل نکته سنج. عقل نکته بین
باریک بین. تیزفهم. هوشمند. باتمییز. دقیق. (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان. (آنندراج). عاقبت اندیش: با عدوی خرد مشو خردکین خرد شوی گر نشوی خرده بین. نظامی. چنین فتنه ای را که شد گرم کین اگر خرده بینی بخردی مبین. نظامی. بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم. صائب. ، عیب بین. (ناظم الاطباء) : عزب را نکوهش کند خرده بین که میرنجد از خفت وخیزش زمین. سعدی (بوستان). خرده بیناننددر عالم بسی واقفند از کار و بار هر کسی. شیخ بهائی. - خرد خرده بین، عقل نکته سنج. عقل نکته بین